حالا بيست چهار سال است جنگ تمام شده ، اما دشمن هنوز رو راست و تمام قد دارد از سلاح پنجاه و هفتي ما ميترسد، وگرنه بمب هستهاي و انواع جديد و ملون ابزارآلات جنگي بهانه است! آنها هراس دارند از اين كه «ما همانيم كه بوديم و همان خواهد بود»*.
آنها از اين دستها ميترسند، چون همين دستها جنگ را شكار كردند، ويرانيهاي برجا مانده از جنگ را هم دوباره آباد كردند، تلاش كردند و خسته نشدند، صنعت و صميميت را به هم آميختند و زندگي ساختند! نسل به نسل، حرمت و آزادگي را آموزش دادند و براي آزادگان جهان الگوسازي كردند.
به يمن برادري و برابري ما است كه امروز در همين كشور در پرهزينهترين و مهمترين صنايع جهان، متخصصان هموطنمان ، بينياز از ياري شرق و غرب، نفت و گاز را كشف و استخراج و پالايش ميكنند. سد ميسازند و انرژي و نيروهاي نوين به جهان هديه ميكنند.
ما به يمن همين پشتوانه برادري، در همين كشور پيوند معجزه آساي اراده انسان و لطف پروردگار را به چشم ديدهايم و ايمان به ايمان همديگر افزودهايم، با اين وجود ديگر چه جاي گلايه و شكوه از برخي حاشيهها و پرداختن به حاشيهها است؟ هم اكنون كه بهترين كار، تلاش براي برطرف كردن برخي نقصانهاي اقتصادي و فكركردن به شادي و رفاه مردم است، نبايد وقت خود را و كشور را به گلهگذاري و نامهنگاري و رسانهبازي بگذرانيم.
آخر، فيلمهاي سينمايي اينگونهاند! هميشه كوهنوردان در نزديكي قله برايشان مشكلي يا اختلافي پيش ميآيد كه از درون آن، قصه فيلم شكل بگيرد و جنجالي چيزي بپا شود تا تماشاچيها سرگرم بشوند، يكي دوساعتي فيلم را ببيند و چيزي بخورند و وقتشان را بگذرانند.
اما برادر! ما كه فيلم بازي نميكنيم، اگر شخصيتهاي فيلمها قله را نميبينند و كارشان از سر نااميدي با هم گره ميخورد، ما كه قله را ميبينيم و دستمان براي رسيدن به قله در دست برادرهايمان است! حتي اگر دشمن به قصد تماشاي ما نشسته باشد و تنور اختلافها را هم گرم كند، يادت نرود برادر! ما تنها بلديم از دل تنور، نان و بركت بيرون بياوريم، خدا دستهاي ما را براي همين كارها آفريده است، براي آباداني و بركت و برادري!
پس بهتر است اين فيلم هم همينجا تمام شود، تا تماشاچيهايي كه دلشان به اين قصهها خوش است، خيال برشان ندارد و فكر نكنند واقعا چيزي شده است، چون بعضي از تماشاچيها نميدانند قصه فيلمها واقعي نيست! براي دل آنها ميگويم! بندگان خدا نميدانند!